درباره وبلاگ


با عرض درود و سلام حضور شما دوست عزیز که از این وبلاگ دیدن می نمایید امیدوارم که لحظه به لحظه زندگی شما سر شار از عطر ذکر الهی باشه و قلب زیبا ی شما وسعت بیکرانش جایگاه خالقی خوبی ها باشد خوشحالم که سری به ما زدید و نگاه پر عطوفت تان را بر بنده حقیر وا داشتید دوست دارم با نظرات، پیشنهادات و انتقادات سالم و زیباتون بنده رو همراهی نمایید تا در عرصه این وبلاگ بیشتر تلاش نماییم ممنونم از لطف تان التماس دعا یا حق
آخرین مطالب
پيوندها
  • آشیانه ای برای دوست
  • ردیاب جی پی اس ماشین
  • ارم زوتی z300
  • جلو پنجره زوتی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان معرفت با خدا و آدرس mellad.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 25
بازدید ماه : 50
بازدید کل : 5024
تعداد مطالب : 37
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


معرفت با خدا
آشنایی با خالق خوبی ها




 

 

عشق من و خدا!

من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد!

می توانست اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. دل سیاهم را دید اما

سنگش نکرد و باران محبتش را همچنان بارید با این امید که روزی این صفحه دل کدر

 و مات پاک شود. زلال زلال چون آیینه ٬ چون آب. هر آنچه گفتم باور کرد و هر بهانه ای

 آوردم پذیرفت هر چه خواستم عطا کرد و هر گاه خواندمش بر درگاه دل حاضر یافتمش

اما من هرگز حرفش را باور نکردم. وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم هایم را

بستم تا زیبایی جمالش را نبینم و گوش هایم را نیز ٬ تا صدای مهربانش را نشنوم.

من از خدا گریختم بی خبر از آنکه خدا با من و در من بوود. تنها کسی که حرف هایم

 را پذیرفت و باور کرد. با این همه گناه ٬ این همه تباهی ٬ این همه سر افکندگی٬ و آنگاه نجاتم داد.

نمی دانم چگونه؟ اما در کمترین زمان ممکن از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره

 احساس آرامش کردم . گفتم : خدای عزیز! بگو چه کنم؟


خدا گفت : هیچ! فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنارت

هستم. بی آنکه مرا بخوانی٬ همیشه مرا در کنار خویش خواهی یافت٬ بی آنکه

بگویی ٬ خواهم شنید حرف های دلت را . و بی آنکه بخواهی ٬سبد سبد مهر نثارت خواهم کرد.

گفتم: چگونه عشقت را بپذیرم؟ اصلا این دل سیاه٬ این ذل زشت٬ این دل پلید٬ این دل

 پر گناه را آیا جایی مانده تا عشقت در آن جای گیرد؟ عشق تو مخصوص دل های پاک

است و معصوم و بی گناه.


و خدا باران مهرش را بر کویر خشک دلم باراند و با لبخندی هر چه زیبا تر گفت: من

کسانی را که دل سیاه خود را زیر پا له می کنند و با حسرتی جانکاه به سراغم می آیند دوست تر دارم!

پرسیدم چرا اصرار داری تا باورت کنم؟


گفت: اگر مرا باور کنی٬ خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری٬ وجودت آکنده

از عشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی دست می یابی که در جستجوی آنی

 و دیگر نیازی نیست برای ساختن کاخ رویایی خوشبختی ٬ خود را به زحمت بیندازی.

 چرا که با من خوشبخت ترین خواهی بود. چیزی نخواهد بود که تو نیازمند آن باشی و

 نداشته باشیو چرا من و تو یکی می شویم. بدان که من عشق مطلق ٬آرامش مطلق

و نور مطلقم و از هر چیز بی نیاز. اگر عشقم را بپذیری ٬می شوی عشق نور ٬آرامش

و بی نیاز از همه چیز و همه کس. دست در دستان مهربانش نهادم و دل به عشقش دادم. با هم راه سپردیم در کوچه

های تنگ زندگی . اما دیگر نه هراسی از طوفان داشتم٬ نه از تاریکی. نه از گم شدن

٬ و نه از آوار غم ها. چرا که با او بی نیاز شدم. با رسیدم به عشق٬ به نور٬ به آرامش٬

به هر آنچه که اوست. به هر آنچه نیکی و خوبی.

 



شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 14:4 ::  نويسنده : محمد امین جامی

تو ای  بنده !!!!!

سفر کرده کجا رفتی؟...

چرا تنها... چرا بی من؟

نگفتی سخته دلتنگی؟...

نگفتی زود این رفتن؟

به دنبال چه پایانی خلاف جاده ایستادی؟...

چرا تا عادتت کردم به فکر رفتن افتادی؟...

چرا باید به تنهایی دوباره بی تو برگردم؟؟؟

کجای قصه بد بودم؟؟کجای قصه بد کردم؟؟

بیا برگرد !!

نرو تنها

که بی من سخت دشوار است

سفر کردن به آن بالا

بیا  بر گرد

نرو تنها




سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 11:13 ::  نويسنده : محمد امین جامی

وقتی با مشکلات روبرو میشویم ، به خدا میگوییم چرا من ؟

اما زمانی که خوشحالی به ما روی میآورد ، صحبتی از خدا نیست

یاد بگیریم که در هر وضعیت بگوییم ” بله خدا ! خود من”

و یا بقولی  در اوج قدرت هم خدا را فراموش  مکن




سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 11:2 ::  نويسنده : محمد امین جامی

روزى، مردى خواب عجیبى دید! دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهاى آنها نگاه مى‌کند. هنگام ورود، دسته بزرگى از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایى را که توسط پیک‌ها از زمین مى‌رسند، باز مى‌کنند و داخل جعبه مى‌گذارند.مرد از فرشته‌ها پرسید: شما چه‌کار مى‌کنید؟ فرشته در حالى که داشت نامه‌اى را باز مى‌کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و درخواست‌هاى مردم را، تحویل مى‌گیریم.

مرد کمى جلوتر رفت، باز تعدادى از فرشتگان را دید که کاغذهایى را داخل پاکت مى‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایى به زمین مى‌فرستند.مرد پرسید: شماها چه‌کار مى‌کنید؟ یکى از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است؛ ما الطاف و رحمت‌هاى خداوند را براى بندگان به زمین مى‌فرستیم.مرد کمى جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است!

مرد باتعجب پرسید: شما چرا بیکارید؟! فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است.
مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند، ولى فقط عده بسیار کمى جواب مى‌دهند.مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه مى‌توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند :

«خدایاشکر»




سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 10:58 ::  نويسنده : محمد امین جامی

وقتی  با  تمام فکر و از اعماق  قلب  به عظمت و بزرگی  خالق خوبی  تفکر  میکنیم  و مینگریم میبینیم که

خدا تنها روزنه امیدی است که هیچ گاه بسته نمی شود
تنها کسی ایست که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد
با پای شکسته هم می توان سراغش رفت
تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر بر می دارد
تنها کسی است که وقتی همه رفتند میماند
وقتی همه پشت کردند آغوش می گشاید
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود
و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام می گیرد نه با تنبیه کردن

پس با داشتن چنین یار و یاوری  و معشوقی  چرا  دل به  خدایان باطل  و گمراه کنند  ببندیم و راه رسیدن را به معشوق  والا   گم نماییم

بیایم دل را  به کسی  بندیم که  در همه حالات با ماست و هیچوقت تنهایمان نمیگذارد

خدایا!!

دل های مان را  غرق در  عشق خود گردان و مهرت را آنچنان در قلب های مان بریزان که  به عشقت سالها منتظر بمانیم و مهرت را از خانه دل  مان بیرون ننماییم

آمین یا رب العالمین



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 8:48 ::  نويسنده : محمد امین جامی

خداوندا!!
تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک ولی جالب اینجاست که تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام !
یارالها!!
تو را با آن همه عظمت چگونه اندازه کنم در دلی این چنین کوچک ؟؟؟
پس هی این دل را تنگ نکن که همه اندازه ها به هم می ریزد



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 8:47 ::  نويسنده : محمد امین جامی

خدایا!!ا

رحمتی کن تا ایمان ، نام و نان برایم نیاورد
قوتم ده تا نانم را و حتی نامم را در پای ایمانم افکنم



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 8:46 ::  نويسنده : محمد امین جامی

تو اگر دلگیری
لحظه ای چشم ببند
اندکی اشک بریز و بخوان نام مرا
به تو من نزدیکم
نام من یزدان است
لقبم ایزد پاک
تو مرا زمزمه کن …
خواهم آمد سویت
بی صدا یادم کن
یا که فریادم کن
که منم منتظر فریادت !



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 8:45 ::  نويسنده : محمد امین جامی

 

·         خدای من!

آیا اقرارم به گناه در پیشگاه مقدست سودی برایم خواهد داشت؟

و آیا اعترافم به زشتی هایی که در برابرت مرتکب شدم، نجاتم خواهد داد؟

میدانم که بسیار بخشنده و مهربانی

بی نهایت  کریم و غفور

اما !!

آنقدر  بار گناهانم زیاد شده

و انقدر   دست و بالم خالی هست از  کردار  نیک

که شرم من میاید در مقابلت سر بالا کنم

و ازت بخواهم ببخشی  من را

اما!!

تو خودت عالمی  بر همه اعمالم

و خودت سمیعی  بر همه حرفهایم

پس  ازت خواهش  میکنم من را  با تمام عصیان هایم ببخش

به این بنده  تقصیر کرده ات باری دیگر  مهلتی بده

تا  بر میسر صراط مستقیمت قدم بگذارد

وراهی را بپیماید که تو میخواهی

آمین یا رب العالمین

نیما

 

 



چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:23 ::  نويسنده : محمد امین جامی


كوك كن ساعتِ خویش !   

             اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر

                          دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

 كوك كن ساعتِ خویش !

             كه مـؤذّن ، شبِ پیـش

                          دسته گل داده به آب

                                 . . . و در آغوش سحر رفته به خواب

 كوك كن ساعتِ خویش !

             شاطری نیست در این شهرِ بزرگ

                                       كه سحر برخیزد

                                    شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین

                                                        دیر برمی خیزند

 كوك كن ساعتِ خویش !

                      كه سحر گاه كسی

                         بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست

                             كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی

 كوك كن ساعتِ خویش !

             رفتگر مُرده و این كوچه دگر

                          خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

 كوك كن ساعتِ خویش !

             ماكیان ها همه مستِ خوابند

                          شهر هم . . .

                                 خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

 كوك كن ساعتِ خویش !

             كه در این شهر ، دگر مستی نیست

                  كه تو وقتِ سحر ، آنگاه كه از میكده برمی گردد

                            از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

 كوك كن ساعتِ خویش !

             اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،

                              و در این شهر سحرخیزی نیست    



چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:16 ::  نويسنده : محمد امین جامی