درباره وبلاگ


با عرض درود و سلام حضور شما دوست عزیز که از این وبلاگ دیدن می نمایید امیدوارم که لحظه به لحظه زندگی شما سر شار از عطر ذکر الهی باشه و قلب زیبا ی شما وسعت بیکرانش جایگاه خالقی خوبی ها باشد خوشحالم که سری به ما زدید و نگاه پر عطوفت تان را بر بنده حقیر وا داشتید دوست دارم با نظرات، پیشنهادات و انتقادات سالم و زیباتون بنده رو همراهی نمایید تا در عرصه این وبلاگ بیشتر تلاش نماییم ممنونم از لطف تان التماس دعا یا حق
آخرین مطالب
پيوندها
  • آشیانه ای برای دوست
  • ردیاب جی پی اس ماشین
  • ارم زوتی z300
  • جلو پنجره زوتی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان معرفت با خدا و آدرس mellad.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 22
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 48
بازدید کل : 5022
تعداد مطالب : 37
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


معرفت با خدا
آشنایی با خالق خوبی ها




 

 

 

خدایا!

 

 

در برابر هر آنچه انسان ماندن را به تباهی میکشد...

 

مرا با نداشتن و نخواستن رویین تن کن...

 

"دکتر علی شریعتی"



چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:, :: 8:48 ::  نويسنده : محمد امین جامی

 

خطا از من است، می دانم

 

از من که سالهاست گفته ام " ایاک نعبد"

 

 

امــــــــــــــــــــــــــا

 

 

به دیگران هم دلسپرده ام...

 

 

از من که سالهاست گفته ام " ایاک نستعین

 

امــــــــــــــــــــــــا

 

به دیگران هم تکیه کرده ام

 

 

امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

 

 

 

 

 

رهایم نکن

بیش از همیشه دلتنگم

 

به اندازه ی تمام روزهای نبودنم...

 

خداوندا

 

 

 

 

 

دل به تو سپرده ام

 

مرا به حال خود وا مگذار...

 



چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:, :: 8:44 ::  نويسنده : محمد امین جامی

 

خدایا قدرتم را دو چندان کن 
 

نه در بازوانم 
 

قلبم راقدرتی بخش
 

تا ناملایمات زندگی را آسان تر تحمل کنم 
 

تا بدانم عشق چیست
 

و چگونه عشق بورزم 



سه شنبه 16 دی 1393برچسب:, :: 13:59 ::  نويسنده : محمد امین جامی

پروردگارا
 

پناهم باش تا مظلوم روزگار نباشم!

رهایم نکن تا اسیر دست روزگار نگردم!
 

 
یاورم باش تا محتاج روزگار نباشم!
 

 
بال وپرم باش تا که مصلوب این روزگار نگردم!
 

 
همدمم باش تا که تنهای روزگارنباشم!
 

 
کنارم بمان تا که بی کس روزگار نگردم!

مهربانم بمان،تا به دنبال روزگارنامهربان نباشم!

عاشقم بمان تا عاشق این روزگار پست وبی حیا نگردم

وخدایم باش تا بنده این روزگار نباشم!



سه شنبه 16 دی 1393برچسب:, :: 13:58 ::  نويسنده : محمد امین جامی


خدایا بگیر از من هر آنکس که تو را از من میگیرد...................



بگیر......

بگیر......

بگیر......



سه شنبه 16 دی 1393برچسب:, :: 12:15 ::  نويسنده : محمد امین جامی

 همیشه سخت ترین نمایش

به بهترین بازیگر داده می شود،

شاکی نباش!!
 
شایدتوبهترین بازیگر خدایی...!
 


سه شنبه 16 دی 1393برچسب:, :: 12:11 ::  نويسنده : محمد امین جامی


خدایا



ببخش بر منی که



تن برای حضور دارد



اما دل برای سجود نه




چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:, :: 19:8 ::  نويسنده : محمد امین جامی
بگذار اعتراف کنم، امروز صبح به طلوعت نیاز داشتم. به گرمای وجودت.
 
مثل زمانی که وجودت من را در خود حل میکند . مثل زمانی که با نگاهت
 
به اوج یکی شدن میرسم. و چقدر امروز به خلوتی خالی نیاز داشتم.
 
خدای من !!!! کمکم کن و دستم را بگیر تا قطره فاصله ها بزرگ نشود.
 
کمکم کن پاکنی برای پاک کردنش پیدا کنم
 
خدای من !!!! به تو نیاز دارم تا فرشته نگهبانی که برایم فرستاده ایی را از
 
دست ندهم....
 

آمین!!!!!



دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : محمد امین جامی
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟ شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند! استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟ شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد. استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟ شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم . استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟ شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم! استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟! شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود! استاد گفت :پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش! همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی. تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری . خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد! او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد، نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را!....

شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:27 ::  نويسنده : محمد امین جامی

سلام

خدای بزرگ سلام

درود بر عظمتت

بازهم من مزاحمت شدم

آخه نمیشه که

باید بیام پیش  تو

همه حرفهایم را که نمیشه به این و اون گفت

آخه دوست واقعی من شمایی

خدای مهربانم!

سفره دل من همش  پره از  درد این جهان

از  سوز مردماش

از  اعمال ناشایسته و بی  حرمتی که دارند انجام میدند و بروی خود هم نمیارند

میخوام برات بگم :

بگم که راهی بذار مقابل دیدگان ما تا یه کم به سمت تو رجوع کنیم

یه کم خانه دل رو واسه مقام شما آب و جارو بزنیم

یه کم عزت نفس رو به خاطر عظمت و جبروت تو به پاس بداریم

آخه چقدر صبر شما زیاده

خیلی

خیلی

هرچی فکر میکنم می بینم که بجز به شما به هیچ کس و هیچ چیز دیگه ای این خدایی نمی زیبه

واقعا  عجب صبری  خدا  داری!!!

اگر من جای تو بودم!!

نمیدونم چی میشد

ولی همینقدر میدونم که عمراً اگه این همه صبر میکردم تا این آدما هرچی دلشون میخواد بکنند

فکر کنم  خیلی پر  حرفی  کردم

ببخشید

ادامه اش باشه واسه دفعه بعد

وقت رتنه چی بگم!!؟

ما آدما وقتی میخوایم خدا حافظی  کنیم و از هم جدا بشیم میگیم به خدا  میسپارمت

ولی من که نمیتونم اینو واسه شما بگم

میگم خودمو به شما میسپارم

مواطب من باشید

تا حرف  دیگه

ولی من که از محضر شما دور نمیرم همینجام اخه شما هر جا  با منی

محض احترام گفتم

 



چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:17 ::  نويسنده : محمد امین جامی

خدایا
گوش کن به التماسهای من
شرمسارم که با حال مستی به سوی تو کرده ام دست نیاز دراز
مرا گوش کن ، مرا بپذیر که جز تو ندارم قبله ای برای نماز
.
.
راز این داغ نه در سجده‌ی طولانی ماست
بوسه ی اوست که چون مُهر به پیشانی ماست
شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست
.
.
برایم نوشته بود :
گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند شاید چون آرزوهایم بلندند …
ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید :
امیدی هست چون خدایی هست … آری و چه زیبا نوشته بود !
همواره با خود تکرار میکنم امیدی هست ؛ چون خدایی هست

امید ی هست

چون خدایی  هست

سپاس خدایم

سپاس



چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:16 ::  نويسنده : محمد امین جامی
خداوندا نمی دانم در این دنیای وانفسا کدامین تکیه گه را تکیه گاه خویشتن سازم نمیدانم نمی دانم خداوندا در این وادی که عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد. کدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم نمی دانم خداوندا به جان لاله های پاک و والایت نمی دانم دگر سیرم خداوندا. دگر گیجم خداوندا خداوندا تو راهم ده. پناهم ده . امیدم خداوندا . که دیگر نا امیدم من و میدانم که نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیکن من نمیدانم دگر پایان پایانم. همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم که آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد. چرا پنهان کنم در دل؟ چرا با کس نمی گویم؟ چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟ همه یاران به فکر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . که دردم را فرو ریزد دگر هنگامه ی ترکیدن این درد پنهان است خداوندا نمی دانم نمی دانم و نتوانم به کس گویم فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم به پو چی ها رسیدم من به بی دردی رسیدم من به این دوران نامردی رسیدم من نمیدانم نمی گویم نمی جویم نمی پرسم نمی گویند نمی جوند جوابی را نمی دانم سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند چرا من غرق در هیچم؟ چرا بیگانه از خویشم؟ خداوندا رهایی ده کللام آشنایی ده خدایا آشنایم ده خداوندا پناهم ده امیدم ده خدایا یا بترکان این غم دل را و یا در هم شکن این سد راهم را که دیگر خسته از خویشم که دیگر بی پس و پیشم فقط از ترس تنهایی هر از گاهی چو درویشم و صوتی زیر لب دارم وبا خود می کنم نجوای پنهانی که شاید گیرم آرامش ولی آن هم علاجی نیست و درمانم فقط درمان بی دردیست و آن هم دست پاک ذات پاکت را نیازی جاودانش هست

چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:, :: 12:43 ::  نويسنده : محمد امین جامی


مرا درياب

    تو اي تنهاترين شاهد

        تو اي تنها در اين دنيا و هر دنيا

 

    بجز تو آشنايي من نمي‌يابم

    بجز تو تكيه‌گاه و همزباني من نمي‌خواهم

    مرا درياب

 

تو ميداني كه من آرام و دلپاكم

        و ميداني كه قلبم جز به عشق تو

                                            و نام تو

                                                 و ياد تو

                                                    نخواهد زد

 

و مي‌داني كه من ناخوانده مهماني در اين ظلمت‌سرا هستم

مرا درياب

    كه من تنهاترين تنهاي بي‌سامان اين شهرم

                                        مرا بنگر.. مرا درياب

 

قسم به راز چشمانم

    به‌ اقيانوس بي‌پايان رويايم

    به رنگ زرد به رنگ بي‌وفايي‌ها

    به عشق پاك

    به ايمانم

    به چين صورت مادر

    به دست خسته‌ي بابا

    به آه سرد تنهايي

    به قلب مرده‌ي زاغان

    به درد كهنه‌ي زندان

    به اشك حسرت روحم

    به راز سر به مُهر سينه‌ي اسبم

                            اگر دستم بگيري و

                                 از اين زندان رها سازي

                        برايت عاشقانه شعر خواهم گفت

                                                همين يك قلب پاكم را

                                                و روح بي‌قرارم را كه زنداني‌ست

                                                    به تو اي مهربان تقديم خواهم كرد

 

                مرا از غربت زندان رها گردان

                  نگاه بي‌پناهم بر در زندان تنهايي روح خسته‌ام خشكيد

                  مرا درياب

 

                        مرا درياب كه غمگينم خداوندا





پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, :: 9:6 ::  نويسنده : محمد امین جامی



دیوارهای خالی اتاقم را
از تصویرهای خیالی او پر می کنم

خدای من زیباست
خدای من رنگین کمان خوشبختی ست
که پشت هر گریه
انعکاسش را
روی سقف اتاق می بینم

من هیچ
با زبان کهنه صدایش نکرده ام

و نه
لای بقچه پیچ سجاده
رهایش

او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
من در نهایت حیرت

حالا
گاه گاهی که به هم خیره می شویم
تشخیص خدا و بنده چه سخت است



پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:, :: 8:54 ::  نويسنده : محمد امین جامی


خدایا!

 

  چه تنگ و تیره و تاریک است، راهی که دلالت تو در آن نیست

 

و چه روشن و حقیقت نما و منیر، راهی که هدایت تو در آن است

 

خدایا!

 
آن دلی که لطافت حضور تو را ندارد، از هر عشق و خوبی و لطف خالیست
 

خدایا!

   

در جاده ای که نسیم عنایت تو نمی وزد و ماهتاب رحمت تو نمی تابد

 

کدام دل، راه به حقیقت تو می برد؟

 

خدایا!

 



چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 13:30 ::  نويسنده : محمد امین جامی


خداوند ا! دل ما را  تو توفیقی یه طاعت ده

مراد مستمندان را  تو با رحمت اجابت ده

شکسته سخت ویرانیم نگونساریم در این دنیا

اگر با ما  نباشی  تو ! به فضل خود پناه مان ده

الهی! بی کسان را کس  ضعیفان را توانی بس

مریضیم ما همه یکسر به عشق خود شفا مان ده

ره رفتن به  سوی تو  زنزد ما شده مفقود

مسیر راستینت را  برای ما  نشانی  ده

خطا  کاریم و بد کردار غریق فتنه شیطان

به حق ذوالجلال  خود از این آتش رها مان ده

خداوندا! همه در ها  شده بسته به روی ما

به فضل و مرحمت یارب  به درب خود گشامان ده

خداونداا! خودت قادر به هر کاری  و آگاهی  به هر اسرار

ز گمراهی  ما  آگاه خجل ماییم ببخش ما را صفا مان ده

تو میدانی  که کج رفتیم  ز درگاهت به بیراه غلط رفتیم

ولی هادی خودت هستی  دوباره رهنمایم ده

خداوندا! به دنیا سخت دل بستیم لعین پاپیچ ماگشته

تو دنیا را فنایش  کن به سمت خود صدا مان ده

خداوندا !  کریم و هم خطا بخشی جهان بخشی

به لطف خود  تو نیما را از این ورطه رهایش ده



چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 12:45 ::  نويسنده : محمد امین جامی

 

ای که می گفتی که بایک گل نمی گرددبهار
من گلی دارم که دنیا را گلستان می کند

خدا

 

 

 

 



چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, :: 11:16 ::  نويسنده : محمد امین جامی

 

امروز اولین روز از بقیه ی عمر ماست و ما تعبیر رویای فردای دیروزیم ...

 

پناهم می دهی آیا؟

 

دستانم را که به ریسمان محکم نام تو گره می

 

احساس تلخ سقوط در دلم محو میشود

 

چقدر با نام تو فاصله گرفته ام ؟!

 

تو بگو ...

 

میدانم ...

 

دور شده ام ...

 

به وسعت تمام ثانیه ها ، دقیقه ها ، ساعت ها و روزهایی که غفلت کردم.

 

كمكم كندامان پر مهر تو را رها کردم ...

 

و محو زیبایی های دنیا شدم و گم کردم تو را ...

 

و گم شدم ...

 

در این بازار پر همهمه ی دنیا

 

و حالا پس از گذشت روزهای از دست رفته دوباره بازگشته ام

 

و بین من وتو به اندازه ی کوهی از غفلت و گناه فاصله افتاده

 

و تو خود می دانی که هیچ حاصلی از این فاصله نبردم

 

جز قلب و روحی خسته و کوله باری سنگین از گناه

 

اما حالا من برگشته ام

 

امیدوار به رحمت بی انتهای تو

 

می خواهم این فاصله ها را پرکنم

 

پناهم می دهی آیا؟؟!

 

دستانم را این بار محکم تر به نام تو گره می زنم

 

و احساس تلخ سقوط در دلم محو می شود

 

چشمان گریانم را می بندم

 

و چیزی در دلم جاری می شود

 

چیزی شبیه صدای سبز دعا

 

«اَمَن یُجیب» دلم در دل کوه طنین می افکند

 

وصدای آمین را از تمام ذرات زمین و آسمان می شنوم

 

انگار تمام ذرات هستی در تکاپو هستند تا مرا به تو برسانند

 

و من دوباره نام تو را صدا می زنم...

 

                                             تو بگو...

 

ای خدای مهربان من           پناهم می دهی آیا؟؟!!



یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, :: 11:22 ::  نويسنده : محمد امین جامی

خدایا...

 


چگونه سر بالا بگیرم و به درگاهت بیایم و بگویم :الهی العفو ... که عفو و بخششت را می

طلبم اما باز هم جلوی نفسم را نمی گیرم ؟چگونه شرمسارت نباشم در حالیکه هر چه جور و

جفا از من می بینی باز هم رشته ی مهر ودوستی ات را نمی گسلی و رهایم نمی کنی؟

چگونه ادعای بندگی کنم در حالیکه خود می دانم عبد تو نبودم و بنده ی نفس بودم؟

اما مهربان خالقم!

تنها چیزی که می توانم بگویم این است که با همهی شرمندگی هایم ادعا می کنم که بنده ی تو هستم


و تنها کلامی برایت بگویم که نکند عمر به سر آید واین کلام را نگفته باشم

خدایا! ساده بگویم ... دوستت دارم

خدايا قلبم تشنه نور و عشق توست

هر روز به افكار و آرزوهايم بيابه روياهايم، در خنده هايم و اشكهايم

 از سر رحمتت در فراموشي هايم پديدار شوبه عبادتم،به كار،زندگي و مرگم بيا

 خدايا .ياريم كن تا به اين مقام برسم كهاحساس كنم كه كسي از من غنيتر نيست

زيرا از عشق و شادي برخوردارمياريم كن تا به اين مقام برسم كه

فقط تو را داشته باشم و لطف و عشق تو مرا لبريز كندبه اين مقام برسم كه بگويم .

بيا فقر، بيا دردوقتي كه خدا شهريار قلب من استهيچ گزندي به من نميرسدهمه چيز ميگذرد

مانند رويا مي آيند و مي روندمن در شادي بي مرگي هستم و ترسي ندارمزيرا كه او در من ساكن استو سايه جاودانه او بر روح من حكمفرماست

و اینک دستم را بر آستانت بلند می کنم که دستگیرم باشی

تو همانی که من می خواهم . پس مرا همان کن

که تو می خواهی

آه خدايا......

کمکم نما

نیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــما



شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 14:15 ::  نويسنده : محمد امین جامی

 

 

عشق من و خدا!

من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد!

می توانست اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. دل سیاهم را دید اما

سنگش نکرد و باران محبتش را همچنان بارید با این امید که روزی این صفحه دل کدر

 و مات پاک شود. زلال زلال چون آیینه ٬ چون آب. هر آنچه گفتم باور کرد و هر بهانه ای

 آوردم پذیرفت هر چه خواستم عطا کرد و هر گاه خواندمش بر درگاه دل حاضر یافتمش

اما من هرگز حرفش را باور نکردم. وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم هایم را

بستم تا زیبایی جمالش را نبینم و گوش هایم را نیز ٬ تا صدای مهربانش را نشنوم.

من از خدا گریختم بی خبر از آنکه خدا با من و در من بوود. تنها کسی که حرف هایم

 را پذیرفت و باور کرد. با این همه گناه ٬ این همه تباهی ٬ این همه سر افکندگی٬ و آنگاه نجاتم داد.

نمی دانم چگونه؟ اما در کمترین زمان ممکن از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره

 احساس آرامش کردم . گفتم : خدای عزیز! بگو چه کنم؟


خدا گفت : هیچ! فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنارت

هستم. بی آنکه مرا بخوانی٬ همیشه مرا در کنار خویش خواهی یافت٬ بی آنکه

بگویی ٬ خواهم شنید حرف های دلت را . و بی آنکه بخواهی ٬سبد سبد مهر نثارت خواهم کرد.

گفتم: چگونه عشقت را بپذیرم؟ اصلا این دل سیاه٬ این ذل زشت٬ این دل پلید٬ این دل

 پر گناه را آیا جایی مانده تا عشقت در آن جای گیرد؟ عشق تو مخصوص دل های پاک

است و معصوم و بی گناه.


و خدا باران مهرش را بر کویر خشک دلم باراند و با لبخندی هر چه زیبا تر گفت: من

کسانی را که دل سیاه خود را زیر پا له می کنند و با حسرتی جانکاه به سراغم می آیند دوست تر دارم!

پرسیدم چرا اصرار داری تا باورت کنم؟


گفت: اگر مرا باور کنی٬ خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری٬ وجودت آکنده

از عشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی دست می یابی که در جستجوی آنی

 و دیگر نیازی نیست برای ساختن کاخ رویایی خوشبختی ٬ خود را به زحمت بیندازی.

 چرا که با من خوشبخت ترین خواهی بود. چیزی نخواهد بود که تو نیازمند آن باشی و

 نداشته باشیو چرا من و تو یکی می شویم. بدان که من عشق مطلق ٬آرامش مطلق

و نور مطلقم و از هر چیز بی نیاز. اگر عشقم را بپذیری ٬می شوی عشق نور ٬آرامش

و بی نیاز از همه چیز و همه کس. دست در دستان مهربانش نهادم و دل به عشقش دادم. با هم راه سپردیم در کوچه

های تنگ زندگی . اما دیگر نه هراسی از طوفان داشتم٬ نه از تاریکی. نه از گم شدن

٬ و نه از آوار غم ها. چرا که با او بی نیاز شدم. با رسیدم به عشق٬ به نور٬ به آرامش٬

به هر آنچه که اوست. به هر آنچه نیکی و خوبی.

 



شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, :: 14:4 ::  نويسنده : محمد امین جامی

تو ای  بنده !!!!!

سفر کرده کجا رفتی؟...

چرا تنها... چرا بی من؟

نگفتی سخته دلتنگی؟...

نگفتی زود این رفتن؟

به دنبال چه پایانی خلاف جاده ایستادی؟...

چرا تا عادتت کردم به فکر رفتن افتادی؟...

چرا باید به تنهایی دوباره بی تو برگردم؟؟؟

کجای قصه بد بودم؟؟کجای قصه بد کردم؟؟

بیا برگرد !!

نرو تنها

که بی من سخت دشوار است

سفر کردن به آن بالا

بیا  بر گرد

نرو تنها




سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 11:13 ::  نويسنده : محمد امین جامی

وقتی با مشکلات روبرو میشویم ، به خدا میگوییم چرا من ؟

اما زمانی که خوشحالی به ما روی میآورد ، صحبتی از خدا نیست

یاد بگیریم که در هر وضعیت بگوییم ” بله خدا ! خود من”

و یا بقولی  در اوج قدرت هم خدا را فراموش  مکن




سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 11:2 ::  نويسنده : محمد امین جامی

روزى، مردى خواب عجیبى دید! دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهاى آنها نگاه مى‌کند. هنگام ورود، دسته بزرگى از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایى را که توسط پیک‌ها از زمین مى‌رسند، باز مى‌کنند و داخل جعبه مى‌گذارند.مرد از فرشته‌ها پرسید: شما چه‌کار مى‌کنید؟ فرشته در حالى که داشت نامه‌اى را باز مى‌کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و درخواست‌هاى مردم را، تحویل مى‌گیریم.

مرد کمى جلوتر رفت، باز تعدادى از فرشتگان را دید که کاغذهایى را داخل پاکت مى‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایى به زمین مى‌فرستند.مرد پرسید: شماها چه‌کار مى‌کنید؟ یکى از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است؛ ما الطاف و رحمت‌هاى خداوند را براى بندگان به زمین مى‌فرستیم.مرد کمى جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است!

مرد باتعجب پرسید: شما چرا بیکارید؟! فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است.
مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند، ولى فقط عده بسیار کمى جواب مى‌دهند.مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه مى‌توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند :

«خدایاشکر»




سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 10:58 ::  نويسنده : محمد امین جامی

وقتی  با  تمام فکر و از اعماق  قلب  به عظمت و بزرگی  خالق خوبی  تفکر  میکنیم  و مینگریم میبینیم که

خدا تنها روزنه امیدی است که هیچ گاه بسته نمی شود
تنها کسی ایست که با دهان بسته هم می توان صدایش کرد
با پای شکسته هم می توان سراغش رفت
تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر بر می دارد
تنها کسی است که وقتی همه رفتند میماند
وقتی همه پشت کردند آغوش می گشاید
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت می شود
و تنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام می گیرد نه با تنبیه کردن

پس با داشتن چنین یار و یاوری  و معشوقی  چرا  دل به  خدایان باطل  و گمراه کنند  ببندیم و راه رسیدن را به معشوق  والا   گم نماییم

بیایم دل را  به کسی  بندیم که  در همه حالات با ماست و هیچوقت تنهایمان نمیگذارد

خدایا!!

دل های مان را  غرق در  عشق خود گردان و مهرت را آنچنان در قلب های مان بریزان که  به عشقت سالها منتظر بمانیم و مهرت را از خانه دل  مان بیرون ننماییم

آمین یا رب العالمین



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 8:48 ::  نويسنده : محمد امین جامی

خداوندا!!
تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک ولی جالب اینجاست که تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام !
یارالها!!
تو را با آن همه عظمت چگونه اندازه کنم در دلی این چنین کوچک ؟؟؟
پس هی این دل را تنگ نکن که همه اندازه ها به هم می ریزد



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 8:47 ::  نويسنده : محمد امین جامی

خدایا!!ا

رحمتی کن تا ایمان ، نام و نان برایم نیاورد
قوتم ده تا نانم را و حتی نامم را در پای ایمانم افکنم



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 8:46 ::  نويسنده : محمد امین جامی

تو اگر دلگیری
لحظه ای چشم ببند
اندکی اشک بریز و بخوان نام مرا
به تو من نزدیکم
نام من یزدان است
لقبم ایزد پاک
تو مرا زمزمه کن …
خواهم آمد سویت
بی صدا یادم کن
یا که فریادم کن
که منم منتظر فریادت !



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 8:45 ::  نويسنده : محمد امین جامی

 

·         خدای من!

آیا اقرارم به گناه در پیشگاه مقدست سودی برایم خواهد داشت؟

و آیا اعترافم به زشتی هایی که در برابرت مرتکب شدم، نجاتم خواهد داد؟

میدانم که بسیار بخشنده و مهربانی

بی نهایت  کریم و غفور

اما !!

آنقدر  بار گناهانم زیاد شده

و انقدر   دست و بالم خالی هست از  کردار  نیک

که شرم من میاید در مقابلت سر بالا کنم

و ازت بخواهم ببخشی  من را

اما!!

تو خودت عالمی  بر همه اعمالم

و خودت سمیعی  بر همه حرفهایم

پس  ازت خواهش  میکنم من را  با تمام عصیان هایم ببخش

به این بنده  تقصیر کرده ات باری دیگر  مهلتی بده

تا  بر میسر صراط مستقیمت قدم بگذارد

وراهی را بپیماید که تو میخواهی

آمین یا رب العالمین

نیما

 

 



چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:23 ::  نويسنده : محمد امین جامی


كوك كن ساعتِ خویش !   

             اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر

                          دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

 كوك كن ساعتِ خویش !

             كه مـؤذّن ، شبِ پیـش

                          دسته گل داده به آب

                                 . . . و در آغوش سحر رفته به خواب

 كوك كن ساعتِ خویش !

             شاطری نیست در این شهرِ بزرگ

                                       كه سحر برخیزد

                                    شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین

                                                        دیر برمی خیزند

 كوك كن ساعتِ خویش !

                      كه سحر گاه كسی

                         بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست

                             كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی

 كوك كن ساعتِ خویش !

             رفتگر مُرده و این كوچه دگر

                          خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

 كوك كن ساعتِ خویش !

             ماكیان ها همه مستِ خوابند

                          شهر هم . . .

                                 خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

 كوك كن ساعتِ خویش !

             كه در این شهر ، دگر مستی نیست

                  كه تو وقتِ سحر ، آنگاه كه از میكده برمی گردد

                            از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

 كوك كن ساعتِ خویش !

             اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،

                              و در این شهر سحرخیزی نیست    



چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:16 ::  نويسنده : محمد امین جامی

آیینه ی دل جلوه ی محراب کنید
روشن ز فروغ اشک مهتاب کنید
هرجا که ندای حق طنین انداز است
چون شمع وجود خویشتن آب کنید



چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:15 ::  نويسنده : محمد امین جامی

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود


باید بگویم اسم دلم ، دل نمی‌شود


دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند


دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود


تکلیف پای عابران چیست؟ آیه‌ای


از آسمان فاصله نازل نمی‌شود


خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم


آیا کسی زِ پنجره داخل نمی‌شود؟



می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها


دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود


تا نیستی تمام غزل‌ها معلّق اند


این شعر مدتی‌ست که کامل نمی‌شود



چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 12:12 ::  نويسنده : محمد امین جامی


چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 9:3 ::  نويسنده : محمد امین جامی

·         خداوندا! ای پناهگاه تبعیدیان!

گریزگاه گریزندگان!

مأمن پناهندگان!

مأوای سالکان!

ای امید محرومان و رانده شدگان!

ای منجی به هلاک افتادگان وپای در گل ماندگان!

ای نگاهدارنده بینوایان!

ای چراغ در راه ماندگان!

ای دستگیرنده از فقر بر زمین افتادگان!

وای  معشوق  همه عاشقان!

برای بنده  گان کوتاه فکرت  اندیشه ای  عطا  بنما 

تا ره رسیدن به  مقام والایت را  بدانند

و  به آنجای  که  گفته میشو د

رسد آدمی  به جایی  که بجز خدا  نبیند

بنگر تا چه حد است مقام آدمیت

برسان ما را 

آری  !!  درگاه زیبایت

عرش  کبریایت

پناه گاه امن  دوستانت

کمک مان نما

معاونت کن با ما

جز  کرمت رحمتی دیگر  نیست بر ما

آمین  یارب العالمین

 

 



چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 8:11 ::  نويسنده : محمد امین جامی


·         پروردگارم!

آن گاه كه شنيدم گناهكاران را به درگاهت فرا مى خوانى ، و آنان را به بخشش نيكو و ثواب وعده مى دهى ، براى پيروى ندايت آمدم



چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 8:3 ::  نويسنده : محمد امین جامی


تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کار ها دشوار نیست
چون در این دل برق مهر دوست جست
اندر آن دل دوستی می دان که هست
هیچ عاشق خود نباشد وصل جو
که نه معشوقش بود جویای او
در دل تو مهر حق چون گشت نو
هست حق را بی گمان مهری به تو



چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 7:58 ::  نويسنده : محمد امین جامی

 

خداوندا !

تو دستم گیر ببر بالا

به پیش عرش والایت

به پیش آن فرشته ها

شمیمند عطر زیبایت

شود بنده اگر خواهی

ندیم درب درگاهت

نصیحت کن مرا ای دوست

نیازمندم به حرف هایت

نوازش کن سر و جانم

که بیخوابم به جان تو

خداوندا!

من اینجا سخت تنهایم

تو باورکن !

که تنهایم

برای رفتن به اون بالا

به همراه تو بینایم

خداوندا!

یکی میخوام جنس تو

نه استغفار!! خودت رو

آخه خیلی تو دل داری

کریمی تو

رحیمی تو

بصیری تو

علیمی تو

عظیمی تو

همیشه وصف زیبایت

شنیدم از کتاب تو

ازت یک خواهش دارم

قبولش میکنی ای تو !

میخوام نیمای مسکین رو

دراین ویرانه متروک

که گم گشته بدون تو

کنی پیدا

میخوام دستش بگیری تو

نذاری کج کنه راه شو

تو سنگ بنداز جلو پاشو

که بشناسه  تورو آخر

بدونه مهربانی تو

بدونه با صفای تو

بدونه رهنمایی تو

بدونه که خدایی تو



سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, :: 15:52 ::  نويسنده : محمد امین جامی

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد